محل تبلیغات شما

کن قدیم



‍ ‍ داستانی از پدبزرگم مش حسین حسینقلی که در قنات جنگلک برایش اتفاق افتاد:


به عرض میرساند ناصر جنگلکی از بازماندگان سلسله افشاریه بود که و همسر و خواهرش و دو فرزندش در جنگلک ساکن شدند و بنای آنجا را حدود  سال۱۳۳۵ احداث کردند و از کشاورزان و باغداران کن در ایجاد باغهای کشاورزی کمک گرفتند و اولین درخت هلو انجیلی را او در باغ اش کاشت که بسیار میوه مرغوب و جالبی بود برای کنی ها و پرورش مرغ هم در پائین تر ملکش نزدیک دره مولا ایجاد کرد و بهترین و گواراترین آب نوشیدنی از قنات بزرگ جنگلک تامین میشد و دارای دو استخر پلکانی بزرگ داشت که در آن مراسم جشن عروسی نیز برگزار میشد و حتی پدربزرگ من که باغدار نمونه کن بود آنجا مشغول به کار بود که حتی یک شب در کنار استخر خوابیده بود در عالم رویا دعوت به عروسی به درون قنات سر استخر از طرف از ما بهترون  میشود و در عالم خواب جشن باشکوهی را میبیند و پولهایی که در آن مجلس عروسی هدیه میشود و او چند تا از آن پول ها را با خود آورد و در جیب خود گذاشت و او را از همان مسیر قنات به سر استخر بازگرداندند، به گفته پدربزرگم (مش حسین حسینقلی) بعد از آنکه از ما بهترون برگشتند به قنات وقتی پولها را از جیبم درآوردم دیدم یک مشت پوست پیاز است و این خاطره ای بود به نقل مادرم از جنگلک، در ضمن تنها ماشینی که آن موقع در کن بود جیپ زنده یاد ناصر جنگلکی بود  که بعضی زمانها مثل شب چله همه خانواده ما را با جیپ به جنگلک میبرد و از خانواده مش حسین پذیرایی میکرد.
خداوند روح این مرد خیر و با محبت را قرین رحمت کند.
Smile
clean word remove format superscript Subscript Cut Copy Paste Horizontal Rule Ordered List Unordered List Outdent Indent Insert Link Remove Link
Undo Redo Bold Italic Underline strikethrough Align Right Center چینش چپ Justify Full Justify Full Justify Full
Text Color
Background Color
Add Image
Insert Table
Insert Aparat

خاطره ای  از عباس روستایی به مناسبت در گذشت این جوان رعنای کن و خادم امام حسین (ع) و دروازبان اسبق تیم ملی فوتبال نوجوانان ایران و باشگاه همای تهران :

سلام و عرض احترام خاطرات زیادی با زنده یاد عباس روستایی دارم که چند کلمه ای را برای شما دوستان می نویسم خواب خیلی سالها پیش در دهه ۷۰ در زمین خاکی باغمیر کن ما یک تیم فوتبال جوانان داشتیم که اسم تیم را خود عباس انتخاب کرده بود  و در آن کاپ آن سال قهرمان مسابقات جوانان کن شدیم که بازوبند کاپیتانی را عباس به من داد گفت امین جان خودت بچه ها را توی زمین هدایت کن و بنده به عنوان کاپیتان تیم بودند عباس روستایی بازیکنان زیادی را از تیم هما و سایر باشگاها آورده بود و خاطرات خیلی خوبی در آن روزها داشتیم فکر کنم سال۷۲ - ۷۱ بود و پس از آن بود که در مسابقات آموزشگاهی هم با هم شرکت داشتیم در این سال‌ها فوتبال زیاد بازی میکردیم بعد از مسابقات کاپ کن توسط عباس با بازیکنان هما آشنا شده بودم با اتفاق عباس روستایی سر تمرینات تیم هما در فرودگاه رفتیم سال قبل من در تیم فجر سپاه بازی می کردند که تیم فجر دست دوم تهران بود ولی هما دست یک تهران عباس خیلی کمک کرد که من عضو تیم هما بشوم و در ترکیب ۱۱ نفره تیم بازی کنم با هم از کن با اتوبوس می‌رفتیم آریاشهر از اونجا میرفتیم میدان آزادی از میدان آزادی سوار اتوبوس های فرودگاه میشدیم و سر تمرین هما حاضر می شدیم  یک سال با هم سر تمرین و مسابقات فوتبال رفتیم مسابقات باشگاهی فوتبال هم  در استادیوم شیرودی (امجدیه سابق) و تختی افسریه بود که باز هم من و عباس  از کن با اتوبوس می‌رفتیم آریاشهر بعد سوار اتوبوس های میدان ولیعصرمیشدیم و  از ولیعصر به هفت تیر میرفتیم  و از آنجا با پای  پیاده می رفتیم تا استادیوم امجدیه یادش بخیر یادم‌میاد که عباس می گفت امین نورقربانی باید خیلی بدنمان را قوی کنیم کم نیاریم چون تغذیه ما مثل این فوتبالیستها نیست  و همیشه بعد از مسابقه با همدیگه می رفتیم آب میوه فروشی میدان ولیعصر  و بعد از اون عباس به تیم پرسپولیس رفت و متاسفانه اونجا چون که عباس کلاً استقلالی بود نتونست دوام بیاره از پرسپولیس اومد بیرون و خیلی جاها رفتیم برای تست از تیم بانک تجارت در استادیوم امیریه تا قائم شهر رفتیم اونجا یه هفته موندیم تا ببینیم میتونیم در تیم‌های بزرگ و لیگی بازی کنیم که متاسفانه اونجام نشد و برگشتیم تهران خیلی خاطرات با عباس دارم متاسفانه  چون الان حالم به خاطر از دست دادن رفیق عزیزم ناخوش است بعدا این خاطرات را براتون تعریف میکنم.

روحش شاد و یادش گرامی
‍ ‍
Smile
clean word remove format superscript Subscript Cut Copy Paste Horizontal Rule Ordered List Unordered List Outdent Indent Insert Link Remove Link
Undo Redo Bold Italic Underline strikethrough Align Right Center چینش چپ Justify Full Justify Full Justify Full
Text Color
Background Color
Add Image
Insert Table
Insert Aparat

‍ داستان ناصر جنگلکی 

قسمت اول:

در یکی از زیباترین روزهای بهاری یعنی اولین روز از خرداد ماه سال ۱۳۹۸ به اتفاق برادرم راهی روستای رندان شدیم از قضا رعد برق و رگبار تندی شروع شد و بعد از انداختن چند عکس از روستای زیبای رندان عازم کن شدیم وقتی به خانه رسیدم  ناگهان یادم آمد ساعت ۵ با استاد درویش قرار داریم تا برنامه های فرهنگی کن قدیم را چگونه طراحی کنیم و برای اهالی چه مستندهایی از طبیعت و آداب رسوم کن تهیه کنیم ، عقربه های ساعت به تندی میگذشت تا اینکه از منزل خارج شدم و کوچه باغک را به سمت مسجد چهارده معصوم (ع) به سرعت رفتم سر کوچه حمام باستانی اسماعیلیان حاج خانم یعقوبی را دیدم و احوالی از برادر ایشان حاج حسین پرسیدم و سریع به سمت خانه استاد حاج عبداله درویش رفتم دیدم استاد سر کوچه منتظرم است و از این لحظه به بعد بود که یکی از بهترین لحظاتی را که سالها منتظرش نشسته بودم اتفاق می افتد:  

با شاعر گرانقدر کن حاج عبداله درویش همراه شدم انگار پاهای ما خودش ما را به سمتی هدایت میکرد و نمیدانستیم کجا میرویم چون ما از قبل همه کارهایمان را برنامه ریزی میکردیم ولی این بار جاذبه ای ما را به سمت خودش میکشید ناگهان خود را در بالای دره لسک (میدان کوهسار) دیدیم به استاد گفتم برویم مسجد اهرا (س) دو رکعت نماز بخوانیم وقتی رفتیم داخل مسجد دیدیم چند پیرمرد از جمله حاج مصطفی بنگری مشغول خواندن قرآن هستند  ما را هم دعوت کردن به جمع خودشان و ما چند آیه از قرآن مجید را تلاوت کردیم و بعد از آن دو رکعت نماز خواندیم و از جمع قرآنی خدا حافظی کردیم ، وقتی به بیرون از مسجد آمدیم ناگهان چشمان من به سمت جنگلک خیره شد و یاد خاطره ای از مادربزرگم افتادم که میگفت پدربزرگ تو مش حسین حسینقلی با ناصر جنگلکی خیلی رفیق بود و حتی با ماشین جیپ او خیلی جاها میرفتیم و بسیار به ما خوش میگذشت ، به استاد درویش گفتم موافق هستید قدمی بزنیم و به سمت درب جنگلک راه افتادیم وقتی به نزدیک درب رسیدیم دو نگهبان جلوی ما را گرفتند من گفتم ناصر خان جنگلکی منزل تشریف دارند که آن دو لبخندی به نشانه تعجب زدند و گفتند دو سال است که ایشان فوت کرده اند ولی پسر بزرگ ایشان آقا دارب هستند که با تلفن به ایشان تماس گرفتند و من گوشی را گرفتم و گفتم بنده معلم فرهنگی هستم و با شاعر کن برای تهیه کار فرهنگی خدمت رسیدیم .

این داستان ادامه دارد


گروه فرهنگی کن قدیم

#تسلیت
عباس روستایی پیشکسوت فوتبال که در تیم ملی نوجوانان گلر و همبازی مهدى مهدوی كیا  بوده در پی ابتلا به کرونا درگذشت.

وقتی تصویر این همبازی فقید و قدیمی را برای مهدوی کیا ارسال کردیم او را شناخت و بسیار متاثر شد و نوشت:
به خانواده داغدارشون تسلیت می گم.عجب دنیایی شده.روحش شاد باشه

کلیپ ارسالی از :
نجف زاده فیلمبردار تیم پرسپولیس

⚫️ پیام تسلیت حسین قدوسی  پیشکسوت تیم فوتبال پرسپولیس در پی درگذشت مرحوم عباس روستایی  و همچنین پیام تسلیت مهدی مهدوی کیا  بازیکن تیم ملی ایران و همبازی مرحوم روستایی در تیم ملی نوجوانان 

✍ گروه خبری کن قدیم

آخرین جستجو ها

محیی sanjieblonbi prosinizno کندوی دانش / فصل ماندگار تحصیل truebook مهاجرت قانونی به استرالیا شنبه (شمبه) راهنمای سفر، گردشگری، طبیعت گردی، رزرو تورهای داخلی و مسافرتی تكرار نیلوفری سراج